اینک خزان نوشتهی اویگن روگه ترجمهی محمد همتی نشر نو خودش را در آینهی بیضیشکل و بزرگی تماشا کرد که بالای سرش کج به دیوار آویزان بود… مشکل از نور بود؟ یا این او بود که همیشه خودش را در این آینهی لعنتی سروته میدید؟ با خودش گفت، این آینه را هم یک روز میبزند … ادامه خواندن اینک خزان
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.